بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفرکردی و رفتی
نگهت هیچ نیافتاده به راهی که گذشتی
خود در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی ؟!!!!
نتوانم٬ نتوانم
بی تو من زنده نمانم